انسان پس از طی دوران طفولیت و نوجوانی به مرحله ای سرشار از احساس ، كه همان جوانی است پا می گذارد . دورانی كه یك جوان توانائیهای مختلفی را در خود می بیند و صلاحیت انجام امور مهم را نیز ، در خود حس می كند . طبیعتاً هر انسانی بنابر شرایط و موقعیت های متفاوت ، از تربیت متفاوتی هم برخوردار بوده است . لذا بسته به این تفاوتها ، خواسته ها و نیازهای افراد هم مختلف است .
چنانچه والدین فرزندان خود را به گونه ای تربیت كنند كه به طور معمول از كمبودی برخوردار نباشند ، معمولاً در دوران حساس جوانی ، كمتر دچار انحرافات مختلف اخلاقی می شوند . اما گاهی محبت های افراطی والدین و در اختیار داشتن امكانات رفاهی بسیار و یا از طرفی كمبود محبت والدین نسبت به فرزندان و عدم توجه به آموزش هنجارها و رفتارهای اجتماعی مهم ، مانند مسئولیت پذیری یا مسئله مشاركت در انجام امور فردی و اجتماعی ، ممكن است فرزندان را به افرادی ناتوان در جامعه تبدیل كند .
یكی از مهم ترین و حساس ترین خصوصیات دوران جوانی ، تصمیم گیری افراد برای تشكیل زندگی مشترك و مسئله ازدواج است . اگر جوانان ما در دوران كودكی و نوجوانی با آموزش صحیح و باورهای مناسب پرورش یابند ، با شناخت معیارهای درست و متعادلی به امر ازدواج می نگرند و كمتر دچار مشكل می شوند . حال آنكه عدم وجود یك باور معقول و متعادل نسبت به ملاك های ازدواج می تواند آفت های یك زندگی مشترك را بسازد كه تداوم و لحاظ نمودن چنین مواردی می تواند موجب لرزش پایه های یك زندگی باشد و نهایتاً منجر به طلاق شود
از طرفی اگر یكسری باورهای لازم در زمینه تعهد و مسئولیت پذیری برای افراد درونی شده باشد علیرغم مشكلات گوناگون ، می توان به تداوم یك همزیستی امیدوار بود . اما همیشه مسئله به همین جا ختم نمی شود بلكه در بسیاری موارد تفاوتهای ارزشی میان دو نفر موجب بروز تنش می شود اینكه دو طرف قادر به تعریف مبانی ارزشی یكدیگر نیستند ، بنابراین ممكن است آنها را نادیده بگیرند و یا نسبت به آن بی اهمیت باشند و همین مسئله میتواند به مرور زمان به مشكلی لاینحل بدل شود كه نهایتاً قدرت صبر و تحمل دو طرف را به سر بیاورد . چرا كه هر دو طرف مدافع متعلقات و ارزش ها و هنجارهای خود هستند و البته در این میان مواردی استثنایی هم وجود دارند كه با داشتن گذشت و فداكاری ، چنین مشكلاتی را نادیده می گیرند و به زندگی خود ادامه میدهند .
مسئله طلاق به خودی خود یك آسیب اجتماعی است كه ، پیامدهای منفی پس از آن هم ، ممكن است به معضلاتی بزرگ تبدیل شود . از جمله این پیامدها ، سرنوشت « بچه های طلاق » است .
طلاق ذاتاً تلخ و زجر آور است اما در شرایطی ،گریزناپذیر است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ممكن است اتفاق بیفتد . اما فرزندان چه گناهی دارند كه بایستی تاوان نداشتن خانواده را پس دهند ؟
آنچه مسلم است بعد از طلاق والدین ، حضانت فرزندان به صورت توافقی و یا طبق مفاد قانونی به یكی از طرفین داده می شود و همین مسئله به تنهایی آغازی است برای بروز مشكلات روحی و روانی فرزندان و در نتیجه آسیب پذیر بودن آنها در برابر انواع مختلف مسائل فردی و اجتماعی . طبیعتاً تامین نیاز روانی فرزندان به والدین بعد از بروز طلاق حداقل به نصف تقلیل پیدا می كند .
آنچه مسلم است در این مسیر تلاش هر یك از والدین در جهت جایگزینی پدر یا مادر برای فرزند ، در اكثر موارد نتایج مثبتی به دنبال نداشته است . چرا كه این یك نیاز طبیعی و به نوعی حق طبیعی فرزند است كه به دلیل وجود مشكلات خاص میان پدر و مادر ، از او گرفته شده است و خلأ عاطفی حتی یكی از والدین ، چیزی نیست كه به راحتی بتوانآنرا جایگزین نمود.
و چه بهتر كه این مسئله را باور داشته باشیم كه برای تطابق و بوجود آوردن سازش در فرزندان، برای زندگی در شرایط پس از طلاق ، می توانیم راههای صحیح تربیتی را همراه با ایجاد نگرش روشن در فرزندان تقویت كنیم تا آنكه به دنبال این باشیم تا با ارائه تصویری تیره از یكی از والدین كه هم اكنون در كنار فرزند نیست ، بخواهیم با ایجاد كینه و نفرت سعی در پاك كردن تصور ذهنی آنهاداشته باشیم .
بدیهی است فرزندان پس از طی دوران كودكی و نوجوانی به سنینی می رسند كه خود قدرت تشخیص حق و باطل را پیدا می كنند و آن زمان دیگر نمی توان واقعیت ها را از دید آنها پنهان كرد . چرا كه خود به دنبال درك واقعیات می روند و طبق این مسئله این قدرت را پیدا می كنند كه صداقت والدین خود را تشخیص دهند . پس بهتر آنست كه برای بهبود وضعیت و شرایط « فرزندان طلاق » با ارائه راه حل ها و دیدگاههای صحیح و به كار بردن صداقت ، به آنها خوب دیدن و خوب فكر كردن را بیاموزیم .
چنانچه والدین فرزندان خود را به گونه ای تربیت كنند كه به طور معمول از كمبودی برخوردار نباشند ، معمولاً در دوران حساس جوانی ، كمتر دچار انحرافات مختلف اخلاقی می شوند . اما گاهی محبت های افراطی والدین و در اختیار داشتن امكانات رفاهی بسیار و یا از طرفی كمبود محبت والدین نسبت به فرزندان و عدم توجه به آموزش هنجارها و رفتارهای اجتماعی مهم ، مانند مسئولیت پذیری یا مسئله مشاركت در انجام امور فردی و اجتماعی ، ممكن است فرزندان را به افرادی ناتوان در جامعه تبدیل كند .
یكی از مهم ترین و حساس ترین خصوصیات دوران جوانی ، تصمیم گیری افراد برای تشكیل زندگی مشترك و مسئله ازدواج است . اگر جوانان ما در دوران كودكی و نوجوانی با آموزش صحیح و باورهای مناسب پرورش یابند ، با شناخت معیارهای درست و متعادلی به امر ازدواج می نگرند و كمتر دچار مشكل می شوند . حال آنكه عدم وجود یك باور معقول و متعادل نسبت به ملاك های ازدواج می تواند آفت های یك زندگی مشترك را بسازد كه تداوم و لحاظ نمودن چنین مواردی می تواند موجب لرزش پایه های یك زندگی باشد و نهایتاً منجر به طلاق شود
از طرفی اگر یكسری باورهای لازم در زمینه تعهد و مسئولیت پذیری برای افراد درونی شده باشد علیرغم مشكلات گوناگون ، می توان به تداوم یك همزیستی امیدوار بود . اما همیشه مسئله به همین جا ختم نمی شود بلكه در بسیاری موارد تفاوتهای ارزشی میان دو نفر موجب بروز تنش می شود اینكه دو طرف قادر به تعریف مبانی ارزشی یكدیگر نیستند ، بنابراین ممكن است آنها را نادیده بگیرند و یا نسبت به آن بی اهمیت باشند و همین مسئله میتواند به مرور زمان به مشكلی لاینحل بدل شود كه نهایتاً قدرت صبر و تحمل دو طرف را به سر بیاورد . چرا كه هر دو طرف مدافع متعلقات و ارزش ها و هنجارهای خود هستند و البته در این میان مواردی استثنایی هم وجود دارند كه با داشتن گذشت و فداكاری ، چنین مشكلاتی را نادیده می گیرند و به زندگی خود ادامه میدهند .
مسئله طلاق به خودی خود یك آسیب اجتماعی است كه ، پیامدهای منفی پس از آن هم ، ممكن است به معضلاتی بزرگ تبدیل شود . از جمله این پیامدها ، سرنوشت « بچه های طلاق » است .
طلاق ذاتاً تلخ و زجر آور است اما در شرایطی ،گریزناپذیر است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ممكن است اتفاق بیفتد . اما فرزندان چه گناهی دارند كه بایستی تاوان نداشتن خانواده را پس دهند ؟
آنچه مسلم است بعد از طلاق والدین ، حضانت فرزندان به صورت توافقی و یا طبق مفاد قانونی به یكی از طرفین داده می شود و همین مسئله به تنهایی آغازی است برای بروز مشكلات روحی و روانی فرزندان و در نتیجه آسیب پذیر بودن آنها در برابر انواع مختلف مسائل فردی و اجتماعی . طبیعتاً تامین نیاز روانی فرزندان به والدین بعد از بروز طلاق حداقل به نصف تقلیل پیدا می كند .
آنچه مسلم است در این مسیر تلاش هر یك از والدین در جهت جایگزینی پدر یا مادر برای فرزند ، در اكثر موارد نتایج مثبتی به دنبال نداشته است . چرا كه این یك نیاز طبیعی و به نوعی حق طبیعی فرزند است كه به دلیل وجود مشكلات خاص میان پدر و مادر ، از او گرفته شده است و خلأ عاطفی حتی یكی از والدین ، چیزی نیست كه به راحتی بتوانآنرا جایگزین نمود.
و چه بهتر كه این مسئله را باور داشته باشیم كه برای تطابق و بوجود آوردن سازش در فرزندان، برای زندگی در شرایط پس از طلاق ، می توانیم راههای صحیح تربیتی را همراه با ایجاد نگرش روشن در فرزندان تقویت كنیم تا آنكه به دنبال این باشیم تا با ارائه تصویری تیره از یكی از والدین كه هم اكنون در كنار فرزند نیست ، بخواهیم با ایجاد كینه و نفرت سعی در پاك كردن تصور ذهنی آنهاداشته باشیم .
بدیهی است فرزندان پس از طی دوران كودكی و نوجوانی به سنینی می رسند كه خود قدرت تشخیص حق و باطل را پیدا می كنند و آن زمان دیگر نمی توان واقعیت ها را از دید آنها پنهان كرد . چرا كه خود به دنبال درك واقعیات می روند و طبق این مسئله این قدرت را پیدا می كنند كه صداقت والدین خود را تشخیص دهند . پس بهتر آنست كه برای بهبود وضعیت و شرایط « فرزندان طلاق » با ارائه راه حل ها و دیدگاههای صحیح و به كار بردن صداقت ، به آنها خوب دیدن و خوب فكر كردن را بیاموزیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر