آی آر نی نی

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

سرک کشيدن به زواياي پنهان طلاق


پاي حرف‌هاي دکتر بدري‌سادات بهرامي روان‌شناس و مشاور خانواده
وقتي صحبت از سختي کشيدن و زندگي پرفراز و نشيب به ميان مي‌آيد هر کسي از نظر خودش داستان زندگي تلخ و پرزحمتي داشته است. براي هر کدام از ما مصايب و مشکلات‌مان بزرگ‌ترين مشکل دنياست ولي با همه اينها وقتي داستان زندگي بچه‌هايي که بدون پدر يا مادر بزرگ شده‌ا‌ند و يا آنها که هرگز لذت زندگي در کانون گرم خانواده را نچشيده‌اند مي‌شنويم، قبول داريم که قصه آنها تلخ‌تر است. کاش تلخي اين سرانجام نامعلوم را مي‌شد به طريقي به پدر و مادراني چشاند که بدون فکر و به عنوان يک راه‌حل منطقي از يکديگر جدا مي‌شوند. اگر آنها تلخي اين قصه را در کام خود مي‌چشيدند هرگز دست و دل‌شان راضي نمي‌شد تا برگه‌هاي طلاق را به راحتي امضا کنند. پيش از اين در صفحات مختلف «سلامت»، کارشناسان به عواقب طلاق و مشکلات زوجين پس از طلاق زياد پرداخته و گفته‌اند که فرداي طلاق قرار نيست دنيا گلستان شود و يا فرش قرمز پهن کنند. بارها با کارشناسان مختلف گفتگو کرديم و علل شخصيتي و يا نداشتن مهارت‌هايي که منجر مي‌شود زوجين به سوي طلاق سوق داده شوند، بررسي‌ کرديم اما هرگز در کنار کودکي که قرباني طلاق والدينش شده، قرار نگرفته‌ايم. امروز به داستاني در همين خصوص مي‌پردازيم. البته دختران و پسران بي‌شماري هستند که قرباني اين ندانم‌کاري والدين‌شان شده (و البته آمار آنها روزافزون است) و در کودکي مجبور شده‌اند نقش بزرگ‌ترها را ايفا کنند. شما تا به حال خودتان را جاي آنها گذاشته‌ايد؟ با «داستان يک زندگي» اين هفته همراه‌ شويد و پاي صحبت‌هاي دکتر بدري‌سادات بهرامي، روان‌شناس مشاور خانواده بنشينيد. شايد همين حرف‌هاي ساده بتواند با اقدامي به موقع از جانب شما همراه شود و از گسسته شدن پيوند ازدواج‌تان و قرباني شدن فرزندان‌تان جلوگيري کند...

داستان اين هفته
آن قدر خسته‌ام که دلم مي‌خواهد همين حالا بميرم يا به خوابي عميق فرو روم و وقتي بيدار مي‌شوم ببينيم همه‌چيز به حال اولش برگشته و من هنوز يک دختر 10 ساله هستم و پدرم صبح پس از صرف صبحانه از مادر تشکر کرده و به سر کار مي‌رود و من هم آماده رفتن به مدرسه مي‌شوم و خواهر و برادر کوچکم را مي‌بوسم و از آنها خداحافظي مي‌کنم. ظهر که برمي‌گردم بوي ناهار مستم ‌کند و رسيدن به خانه، همان پناهگاه امن، بزرگ‌ترين آرزوي من باشد. افسوس که نمي‌دانم اين بلا چه‌طور بر سر ما نازل شد و چه طور آن توفان وحشي يا چه مي‌دانم سيل غارتگر خانه‌مان را ويران کرد. نمي‌دانم چرا پدر و مادرم راضي شدند من، يک شبه از دختري 10، 11 ساله تبديل به مادر خانه شوم. نه تنها خودم طعم بي‌مادري را بچشم بلکه نقش مادر را براي خواهر و برادرم بازي کنم و حتي مادري براي پدرم نيز بشوم. هرگز يادم نمي‌آيد دوره نوجواني‌ام چگونه سپري شد. نمي‌دانم کي به جواني رسيدم، آنچه به يادم مي‌آورم حسرت نداشته‌ها است. حتي حالا که مادر يک دختر بچه هستم از شدت خستگي توان ادامه مسير زندگي را ندارم. همسرم خوب است و خانواده فهميده‌اي دارد. او هم از اين حس خستگي و درماندگي من ناراحت است اما آيا مي‌توانم آن دوران تلخ را از ذهنم پاک کنم؟ آسيبي که به من وارد شده را نمي‌شناسم، چه طور توقع داشته باشم که در برابر آن مقاوم بمانم. دايما در ذهنم شرايط خود را با دخترم مقايسه مي‌کنم و خيلي دلم براي خودم مي‌سوزد. داستان زندگي تلخ ما شايد تلنگري باشد براي آنهايي که همين حالا در لبه پرتگاه طلاق ايستاده‌اند و نمي‌دانند تنها قربانيان اين فاجعه فرزندان آنها هستند.آيا کارشناسان شما براي بهبود روحيه من راه‌حلي دارند؟

مريم از کرج
در مطب مشاور
هما‌ن‌طور که در اين قصه تلخ ديديم و در مورد بسياري از بچه‌هايي که قرباني طلاق والدين مي‌شوند نيز موارد مشابهي را به وضوح مي‌توان ديد، در حاشيه طلاق اتفاقات خيلي بدي مي‌افتد و مهم‌ترين قربانيان طلاق، بچه‌ها هستند. يکي از هزاران اتفاق تلخ همين است که نقش پدر يا مادر بين بچه‌ها تقسيم مي‌شود و معمولا فرزند بزرگ‌تر نقش مادر يا پدر را به اجبار عهده‌دار مي‌شود. اگر بچه‌ها با مادر زندگي کنند پسرخانواده براي خواهر و برادرش نقش پدري را عهده‌دار مي‌شود و مسووليت اموري چون خريد، نظارت هنگام مدرسه رفتن و در يک کلام حمايت مادر و خواهر در برابر آسيب‌هاي بيروني اجتماع بر عهده آن پسر مي‌افتد. گاهي حتي آن پسر 14 ساله، از خواهر خود نيز کمي کوچک‌تر است اما نقش يا «کودک‌والد» را ايفا مي‌کند. در اين داستان هم دختر يازده‌ ساله عهده‌دار نقش مادري شده است و از پخت و پز و نظارت بر درس خواهر و برادرش و تربيت ‌آنها گرفته تا ايفاي نقش مادري براي پدر خود را عهده‌دار شده است. متاسفانه اغلب با گذشت زمان و روي روال افتادن امور خانه فراموش مي‌شود که اين دختر يازده ساله خودش هنوز بچه است و نيازمند حمايت و رسيدگي، براي همين است که مراقبت از وضعيت روحي رواني، عاطفي و حتي بيماري پدر بر شانه‌هاي کوچک او مي‌افتد و او زير بار اين مسووليت سنگين و فشار به بلوغ زودرس عقلي اجتماعي و عاطفي مي‌رسد. پدراني را مي‌بينيم که بسيار حق به جانب و فرياد زنان به محض ورودشان به خانه طلب چاي و غذا مي‌کنند و سراغ پيراهن اتو شده‌شان را مي‌گيرند، از دختري که خود در سن نوجواني است و نياز دارد مادري در کنارش باشد. نياز دارد ريخت و پاش‌ها، سبک‌سري‌ها و شيطنت‌هاي اين دوره‌اش را مادر و پدر جمع و جور کنند و حال آنکه او نه تنها بايد با اين کارها خداحافظي کند، بلکه بايد با احساس مسووليت و عزمي جدي همه امور خانه و کليه سفارشات و نيازهاي خواهر و برادر خود را انجام دهد. آن پسر نوجوان 15 ساله که در اين سن بايد نقش مرد چهل ساله را که پدر خانواده است بازي کند، بدون تجربه نوجواني از اين دوره پرش مي‌کند. او به جاي دغدغه‌هاي دوران نوجواني، خود را به مادر و مشکلات او مشغول مي‌کند و چه از نظر اقتصادي و چه ديگر مشکلات وسايل زندگي که مخصوص بزرگ‌ترهاست درگيري فکري دارد که هرگز همسن‌و سالانش به دنياي او راهي ندارند. از آنجا که طي هر از رشد در شکل‌گيري ساختار شخصيتي ما نقش دارد قطعا عدم تجربه اين مرحله مشکلاتي را براي او خواهد داشت. اين زود بزرگ شدن يا زود وارد دنياي بزرگ‌ترها شدن و قبول مسووليت‌هاي آنان و فشارهايي که تحملش خارج از توان بچه‌هاست حس خستگي و حس قرباني شدن را به آنها مي‌دهد.

بزرگ شدن به چه قيمتي
شايد خيلي از کساني که به عنوان ناظر و شخص سوم به زندگي اين بچه‌ها مي‌نگرند و مثلا داستان زندگي مريم را مي‌شنوند (البته درصد کمي از بچه‌هايي که والدينشان از هم جدا شدند بر اين باورند) معتقد باشند اتفاقي که افتاده يعني پذيرش اجباري چنين مسووليت‌هايي موجب مي‌شود اين بچه‌ها از همسن‌ و سالان خود عاقلانه‌تر فکر کنند و رفتارهايي داشته باشند که متناسب با سن آنها نيست و بسيار پخته‌تر و سنجيده‌ عمل کنند، و اين اتفاق، خيلي هم ناخوشايند نيست. اين گروه مي‌گويند کسب مهارت‌هايي که آنها زير بار اين فشار به دست آوردند در زندگي‌شان موجب مي‌شود مثلا دختر تازه‌عروس يا يک تازه مادر ناشيانه با موقعيت‌هاي موجود برخورد نکند. حالا هم که بزرگ شدند و همه چيز حل شده است. پس نبايد بي‌جهت نگران آنها شد. اما واقعيت اين است که چون اين دختر در سن خيلي پايين پذيراي اين مسووليت‌ها شده و با اينکه در تنگناي مشکلات يادگرفته چه طور بچه بزرگ کند، حالا که مهارت لازم را دارد تا فرزند خود را بزرگ کند، حوصله کافي را ندارد. اغلب اين بزرگسالان در توصيف خود مي‌گويند: «خسته‌ايم ديگه خسته شديم» احساس قرباني شدن و بروز علايمي شبيه افسردگي در روابط اين افراد و زندگي آنها ديده مي‌شود. شايد آن پسر 15 ساله که مجبور شده نقش مرد چهل ساله و پدر را ايفامي‌کند در سن 21 سالگي تدبير و تجربه و مسووليت‌پذيري يک فرد سي ساله را داشته باشد اما اين بزرگ شدن و کسب مهارت‌هاي خاصي که هرگز هم‌سن و سالانش نداشته‌اند را به چه قيمتي به دست آورده است؟ او در عوض کسب اين نقاطي که گاه مثبت تلقي مي‌شود و البته واقعا هم مهارت‌هاي کليدي و کاربردي هستند که هر کسي در زندگي نيازمند آنهاست، چه هزينه‌اي پرداخته است؟ اين آسيبي نيست که بتوان به راحتي از کنار آن گذشت و گفت: «حالا که بزرگ شده و مهم نيست کودکي يا نوجواني کرده است يا خير. اتفاقا انسان کامل و سالم، کسي است که همه مراحل رشدش را به طور طبيعي طي کند و با قدم زدن در هر دوره رشد و کسب مهارت‌ها، به مرور در اصطلاح به پختگي و تکامل برسد. اين پرش و عدم تجربه دوره نوجواني، آسيب‌هاي فراوان دارد، مثلا يک مورد‌ آن وقتي دختر مريم خانم به ده، يازده سالگي مي‌رسد، او نمي‌تواند به عنوان مادر حس دخترش را درک کند، حتما من و شما وقتي با رفتار خاصي که از فرزندمان سر مي‌زند مواجه مي‌شويم در مقايسه او با خودمان در همان سن، شرايط ويژه فرزندمان را بهتر درک کرده و سختگيري‌هاي آنچناني نخواهيم دشت اما مريم خانم چه تجربه‌اي از آن روزها به ياد مي‌آورد؟!
اگر کمي انصاف به خرج دهيم مي‌بينيم اين زود عاقل شدن و بزرگ شدن را بسيار گران به‌دست آورده است.

حالا چه بايد کرد
تا اينجا به بررسي جزييات مشکل بچه‌هايي که قرباني طلاق شده‌اند پرداختيم ولي به جاست که براي اين گروه خاص که امکان دارد هم‌اکنون مانند مريم خانم صاحب‌ خانواده و فرزند باشند راه‌حلي ارايه دهيم تا از حس قرباني بودن رها شوند و زندگي بهتري را براي خود و خانواده رقم بزنند.

در درجه اول، شما بايد بپذيريد در اين سرنوشت و تقدير دخل و تصرفي نداشته‌ايد. معمولا وقتي ما بپذيريم در يک تقدير خاص قرار داريم (مثلا ايراني بودن، متولد شدن در يک روستاي دورافتاده و يا برعکس در يک کشور بسيار مترقي) بايد در اين انديشه باشيم که آن تقدير خاص چه فوايدي براي ما در پي داشته است. با اين تغيير نگرش منفي و برجسته‌تر کردن دستاوردهاي مثبت حاصل از اين تقدير مي‌توانيم روند زندگي‌مان را تغيير دهيم. مريم خانم و افراد مشابه ايشان بايد بدانند هرگز با اين تغيير زاويه ديد، انگشت اتهام و گناهي که متوجه والدينشان است برداشته نمي‌شوند اما اين فايده را دارد که با اين نگرش و خوش‌بيني خودتان را از درماندگي رها مي‌کنيد.

دوم اينکه شما به هر حال، هر چند به قيمتي گزاف، مهارت‌هاي خاصي را داريد که در گروه همسالان‌تان کمتر ديده مي‌شود و مي‌تواند موجبات ترقي و پيشرفت شما را در همه زمينه‌هاي اجتماعي و خانوادگي و تربيت فرزند و مديريت و کنترل خانواده فراهم کند، پس بايد از اين توانايي خود بهره بگيريد.

سوم اين‌که مريم جان! خواهر و برادر شما نسبت به شما احساس خاصي دارند و اينکه شما جواني‌تان را به پايشان ريختيد در عورض حرف شما حکم ولايتي براي آنها داريد. در نظر بگيريد در دوره زمانه‌‌اي که خيلي از خواهر و برادرها احترام هم را ندارند، حکم ولي بودن و احترام مادرانه خالي از ارزش و لذت نيست. اين دارايي‌هايت را خوب ببين و از داشتن آنها لذت ببر و اگر داشته‌هاي ديگران را مي‌بيني که تو از آن بي‌بهره‌اي حتما نداشته‌هاي‌شان را هم ببين.

والدين بايد چکار کنند
آيا والدين پس از اينکه طلاق گرفتند و چنين سرنوشتي رابراي بچه‌ها رقم زدند مي‌توانند با اقداماتي درصدد جبران اين حالت برآيند؟ مثلا آيا آن پدر يا مادر (در داستان امروز) مي‌تواند به پسر يا دخترش بگويد نيازي به احساس مسووليت او نيست و دلش نمي‌خواهد او نگران مشکلات خانواده باشد؟ شايد اين سوالات و نمونه‌هاي مشابهي از اين موارد در ذهن شما بيايد اما متاسفانه پاسخ ما اين است که جبران کردن امکان‌پذير نيست، اگر شما از فرزند بزرگ‌ترتان بخواهيد دخالتي در مشکلات و دغدغه‌ها نکند، باز هم به او آسيب زده‌ايد چرا که عزت‌نفس او را مخدوش کرده‌ايد. او در اين صورت هم در اينکه چرا جدي گرفته نمي‌شود ودر خانواده مهره‌اي مهم محسوب نمي‌شود از لحاظ رواني آسيب مي‌بيند. گذشته از اين بايد بدانيد خانواده يک سيستم تمام عيار است. اگر يکي از عناصر سيستم حذف شود و سيستم دچار عدم تعادل شود، بر اساس اصل حياتي سيستم، ديگر عناصر جاي عنصر مفقوده را پر مي‌کنند تا سيستم دوباره به تعادل برسد. پس مي‌بينيد هرگونه عمل کنيد نمي‌توانيد آسيب ناشي از طلاق و حذف عمدي يکي از عناصر اين سيستم خانواده را به صفر برسانيد. طلاق آسيب‌هاي ديدني و ناديدني فراواني روي بچه‌ها دارد و نسل بعدي آنها را متاثر مي‌کند، پس لطفا به دليل اين آسيب‌هاي غيرقابل جبران، قبل از طلاق صددرصد مطمئن شويد که مشکل شما غيرقابل حل است. اگر راه‌حلي براي مشکلات‌تان وجود دارد هرگز به طلاق فکر نکنيد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر